حیران

ساخت وبلاگ

جهان

روایت بوسه های پریشانی است؛

شانه هایشان

مانده بر تنِ 

اشک هاى بى سبب...

من

روایتِ اشکم..

بر تنِ جهان


روایتِ لبخندم 

بر سکوتِ صخره


و روایت بوسه ام

...

پریشان

حیران...
ما را در سایت حیران دنبال می کنید

برچسب : یادش بخیر قدیما,یادش بخیر قدیما طنز,یادش بخیر قدیما چه روزگاری داشتیم, نویسنده : 1havabanoof بازدید : 175 تاريخ : سه شنبه 30 آذر 1395 ساعت: 21:05

یعنی من عاشق این دو کیلوی اولم ها!!

همیشه وزنمو چک میکنم و الان دو سالی هست که میخوام بشم ٦٠ کیلو!(الان ٦٦ کیلوام)

اما به جاش همیشه میشم ٦٨!

بعد سریع رژیم و ورزش!

بعد دو هفته ٦٦

و بعدش...دیگه بعدی نداره!جدا پایین تر نمیره!!

مدتی که ورزش میکنم عضله ای میشه اما وزنم کم نمیشه!!

بعد هر دفعه دکتر غددم بدون توجه به تلاش های من میگه بازم که لاغر نشدی!!

یکی نیست بگه تو شرایط به هم ریخته هورمونی منو داشته تا الان ٢٠٠ کیلو بودی://

بعدشم واسه قد ١٧٠ خداییش ٦٦ بدد نیست:((

حیران...
ما را در سایت حیران دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1havabanoof بازدید : 128 تاريخ : سه شنبه 30 آذر 1395 ساعت: 21:05

این خاصیت عجیبیه که من دارم جدا!تو یک لحظه همینجوری تصمیم میگیرم!و نتیجه این میشه که به جای اینکه جمعه صبح کلاس باشم ...شهرمونم و دارم اش میخورم:)کاشان که به شدت سرد بود اما شهر ما دیگه واقعا منجمدینگ!بود و حالا یه کم بهتر شده...دیشب فامیل رو بعد ٣ ماه دیدم و کلی با بچه کوچولوهامون بازی کردم جبران همه دلتنگی های این چندوقت...ولی یه جورایی سختمه...مخصوصا که چون یهویی اومدم و اومدم کتابام باهام نیست،درس و مشق و سنتورم هم نیست...عادت ندارم به این مدل بی برنامه ای زندگی کردن! حیران...
ما را در سایت حیران دنبال می کنید

برچسب : من یهویی,من الان یهویی,عکس من یهویی, نویسنده : 1havabanoof بازدید : 122 تاريخ : سه شنبه 30 آذر 1395 ساعت: 21:05

اعتیاد بددردیه...بنده ی مفلوک هم معتاد به ادرنالینم!شدیدها...یعنی وقتی هیجان در زندگیم کمرنگ میشه ممکنه از اون خاصیت در لحظه بودنم استفاده کرده و هر غلطی بکنم(خداروشکر هنوز این قابلیت بدبختم نکرده!)مثلا دلم میخواست یک وبلاگ معروف داشتم بعد یک روز مینوشتم که من فلان ساعت میرم فلان جا ،هرکی دلش خواست بیاد و سعی کنیم همو یشناسیم بدون هیچ نشونه ای!باحاله ها!هعی...چه کنیم که شرایطش نیست!چند وقت پیش تصمیم گرفتم یک دوست مجازی رو ببینم که پسر هم بود:/پسر خوبی هم بود اما من ازش خوشم نیومد...(البته یک دلالیلی هم داشتم ...مثلا خیلی خسیس بود!یا اینکه احترام منو رعایت نمیکرد!فکر میکرد میکنه ولی نمیکرد!و اینکه هی فکر میکرد من دارم دروغ میگم:||درحالی که من ادم بکشم هم دروغ نمیگم!!)خلاصه دو سه بار همو دیدیم و بعد دفعه اخر که بهش گفتم اقا من و شما خ فرق داریم و ایشون هم ما رو به خسیسی و دروغ گویی متهم کرد دیگه ندیدمش و جواب تلفن هاشو هم ندادم!بعد یک ماهی دیشب زنگ زده منم شماره رو ندیدم و برداشتم ...خیلی راحت انگار هیچی نشده میگه سلام چطوری!بهش گفتم من کاری با شما ندارم و قطع کردم!مسج داده خب حتما کار د حیران...
ما را در سایت حیران دنبال می کنید

برچسب : هیجان در ساعت صفر,مسابقه هیجان در ساعت صفر,برنامه هیجان در ساعت صفر, نویسنده : 1havabanoof بازدید : 150 تاريخ : سه شنبه 30 آذر 1395 ساعت: 21:05

خدایی اخه خوابه یا فیلم هالیوودی!!انقدر که فیلم نامه اش قویه تا ساعت ١٠ نتونستم از خواب پاشم!اصلا کاملا واقعیه واقعی بود...یک ماشین میومد هر شب و میبردم به بعد دیگه ای از زندگیکه اونجا هر کاری دلم میخواست میتونستم انجام بدم بدون اینکه کسی از این بعد از اون ها با خبر شه!واسه اینکه تفاوت اون دو بعد رو هم بفهمم یکسری نشونه ها بود که خودمو گم نکنم!یه جورایی تقلید حرفه ای ای  و خلاقانه ای از فیلم اینسپشن و میدنایت این پاریس بود به نظرم!که جفتشو هم چندین ماه پیش دیده بودم!:/فقط ذهن جان در جریان باش که دو تا امتحان دارم تا الان هم خونه بودم و به گشت و گذار و مهمونی بازی!این خلاقیت های حرفه ایت رو یک وقت مناسب تری رو کن جانم!! حیران...
ما را در سایت حیران دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1havabanoof بازدید : 197 تاريخ : سه شنبه 30 آذر 1395 ساعت: 21:05

اعصابم به خاطر روابط مادر و خواهرم خیلی به هم ریخته است....نمیدونم چرا اینجوری اند.خواهرم تو سن بدیه و فکر میکنه مامانم دوستش نداره و میخواد بهش گیر بده و کلا همه چیزو به شکل وحشتناکی تراژدی میکنه و انگار که داره بهش ظلم میشه...میگه مامان همیشه بداخلاق و ناراحته و داره غر میزنه!والا من که اونجام که اینجوری نیست...به نظرم بابا و خواهرم خیلی در حقش بی انصافی میکنند وو مامانم هم خیلی حساسه و زود به هم میریزه...اخه نمیشه که منو بیشتر دوست دارشته باشه...من که میبینم چه جوری باجون و دل واسشون زحمت میکشه!اما خب ادم وقتی در جواب محبت نمیبینه بی انگیزه میشه!پی نوشت:بیماری مزمن خیلی بده!! حیران...
ما را در سایت حیران دنبال می کنید

برچسب : خانوادگی به انگلیسی,خانوادگی,خانوادگی بازیگران, نویسنده : 1havabanoof بازدید : 180 تاريخ : سه شنبه 30 آذر 1395 ساعت: 21:05

دو سه روزه حالم جا نیست...

نمیدونم چمه اما خبری از اون موج عظیم شادی که همیشه در وجودمه نیست...

در حال زندگی نمیکنم و همش درگیرم که چم شده...چرا اینجوری ام!

چون حالت عادی حتی تو ترافیک هم یه چیز خوبی پیدا میکنم که دوست داشته باشم:))

چمیدونم والا!!

امیدوارم که فقط پی ام اس باشه!!

حیران...
ما را در سایت حیران دنبال می کنید

برچسب : هرگز وجود حاضر غایب شنیده ای ؟,هرگز حضور حاضر غایب شنیده ای,هرگز وجود حاضر غايب شنيده اي, نویسنده : 1havabanoof بازدید : 152 تاريخ : سه شنبه 30 آذر 1395 ساعت: 21:04

دم غروبی انگار موج انفجار گرفته بودش..._خب بگو ببینم یهو این همه بغض از اسمون چندم هوار شده سرت؟!چی شدی تو؟!-لیلا یادته بابا تعریف میکرد که یک دفعه بمب خورده تو همین خونه کناری..حسین اقا جفت پاهاشو  همون وقت از دست دادهبابا میگفت  ٥ سال بعد،قبل اینکه بمیره میگفته  جنت نگاه کن ببین انگشتم چی شده...تیر میکشه..دقیقا عین اون وقتایی که خانوم جون حیاطو بالا پایین میکرد و میگفت سینه چپم درد میکنه..میگفت برو یه زنگ بزن ببین حال همه خوب باشه...اقدس میگفت خوبند خانوم جون..خوبند...عصری باهمه حرف زدمابجی میگفت حسین امروز یه چند قدمی راه رفته..بی کمک...یه لبخند بیجونی میومد رو لب های خانوم جون و زیر لبی میگفت قربون بچه ام برم و دوباره راه میفتاد دور حوض..-اینا به حال نداشته ی تو چیکار دارند اخه قربونت برم؟؟-برو به اقدس بگو حال من خوب نبودبگو تیر میکشه...جای یک چیزی که نیست تیر میکشه..نه  نمیخواد زنگ بزنی به اقدسلیلا خودت نگاه کن..لب هام هنوز سرجاشونند؟؟پ.ن:خستمه...دیگه واقعا خستمه حیران...
ما را در سایت حیران دنبال می کنید

برچسب : تیر غیب,تیر غیب چیست,تیر غیب خورده, نویسنده : 1havabanoof بازدید : 183 تاريخ : سه شنبه 30 آذر 1395 ساعت: 21:04

مردم از سرچ شعر'ما یار ندیده تب معشوق کشیدیم'به این وبلاگ میرسند...!

و بعد من عمیقا از خدا شاکر میشم به خاطر قدرت پلاستیسیتی نورون ها که به من اجازه میده که با دیدن این بیت لبخند بزنم و دیگه هجومی از افکار ناگوار و احساسات مچاله کننده نداشته باشم!!

واقعا اگه نورون هامون این خاصیت رو نداشتند قرار بود هربار عاشق میشیم مثل دفعه اول باشه...خیلی داغ و خیلی اسیب پذیر!

اما نورون ها واسه بقای ما تغییر پیدا میکنند و تو دفعه های بعد ارون تر و محتاط تر عاشق میشی و بیشتر مراقب خودتی....


حیران...
ما را در سایت حیران دنبال می کنید

برچسب : پلاستیسیتی مغز,پلاستیسیتی عصبی,پلاستیسیتی مغزی, نویسنده : 1havabanoof بازدید : 157 تاريخ : سه شنبه 30 آذر 1395 ساعت: 21:04

امروز میشه گفت یه جورایی اولین روز واقعی بیمارستان بود که اجازه دادند خودمون بریم مریض ها رو معاینه کنیم تنهایی دیگه...دکتر شدن خیلی خیلی ترسناکهو خیلی خیلی دور به نظر میرسهو خیلی خیلی عزیز هیجان انگیز و دوست داشتنیه:)حالا هم دارم معاینه قلب رو مرور میکنم که فردا سرِ راند سوادی داشته باشم:))البته یلدا رو هم برگزار خواهیم کرد!......یکی از مصایب من جدا اینه که همه چی واسم هیجان انگیز و دوست داشتنیهسنتورمکلاس های وقت گیر نوروساینس(این جمعه قراره از ٨ صبح باشه تا ٥ عصر:/)ورزشکوهطبیعتتتتتفلسفه و روانشناسیرمانکافه گردی:Dو بنده وظیفه ام اینه که اول تا دهم دکتر خوبی باشم...و خب جمع کردن اینا برام با هم خیلی خیلی سخته حیران...
ما را در سایت حیران دنبال می کنید

برچسب : یک عدد من, نویسنده : 1havabanoof بازدید : 190 تاريخ : سه شنبه 30 آذر 1395 ساعت: 21:04